همین کسی که هستم
شاید اگر کمی کمتر اشتباه کرده بودم
میشد که دیگر اینجا نـنـشسته باشم و
این کلماتِ با هم غریبه را تایپ نکنم
درواقع حتی میشد
به آن جایی رسیده باشم که زمانی هدفم میدانستم و
همان آدمی باشم که
زمانی ایدهآلم بود
اما آنوقت دیگر
چه سودی داشت برای آدمی که
دارد این کلماتِ باهم غریبه را تایپ میکند و
به جایی رسیده که خیلی فاصله دارد با جایی که باید میبود
او که چه خوب و چه بد
وجود دارد و زندگی میکند
او که خودِ من است...تنها خودی که وجود دارد
خودی که از سلسله حوادث مختلف گذشته و
به بودن و وجود داشتن در این لحظه رسیده
بله این منم....
هستم
و آنچه مرا به اینجا رسانده
و به بودنم در این لحظه واقعیت بخشیده
سلسله تصمیماتِ "منِ" دیگری است،در گذشته
که چه درست و چه اشتباه
مسیرِ منجر به وجود داشتنم را ساختهاند تا به اکنون
چه کاری است که غصهی نبودن کسی را بخورم
که اگر میبود
"من" دیگر نبودم
شاید بهتر همین است که
"بودن"ِ خودم را محکم بچسبم و
با تمام توان کاری کنم که
این "من"ِ جدید
بهتر از هر "من"ِ دیگری
برسد به جاهایی که دلش میخواهد
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
بعد از نوشتن این پست ،یه جورایی یاد اون صحنه فیلم "هامون" افتادم که حمید هامون (با بازی ماندگار زنده یاد خسرو شکیبایی) به مهشید میگه:
تو میخوای من اونی باشم که واقعا تو می خوای من باشم؟
اگه من اونی باشم که تو می خوای، پس دیگه من، من نیست. یعنی من "خودم" نیستم.