ادب جو

می نویسم تا بمانم ...

ادب جو

می نویسم تا بمانم ...


طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکایت آموزنده گلستان سعدی» ثبت شده است


درویشی مجرد به گوشه ای نشسته بود پادشاهی برو بگذشت .

درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد.

سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت این طایفه خرقه پوشان امثال حیوان اند و اهلیت و آدمیت ندارند

وزیر نزدیکش آمد و گفت ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۴ ، ۰۰:۵۵
فرهاد سلیمیان